|
|
گناهم چه بوده به جز عاشقی
به جز مهربانی راستی و دلدادگی
گناهم چه بوده که این قلب پاک
اسیری شده در نگاه تو باز
گناهم چه بوده که در آسمان
ندارم امید نگاهی ز ماه
گناهم چه بوده که در روز و شب
دو چشمم بباریده در هر نفس
گناهم چه بوده که در زندگی
شدم عاشق عشق و ویرانگی
گناهم چه بوده که سر گشته ام
شب و روز نظر بر رهت بسته ام
گناهم چه بوده که عاشق شدم
ز دوری به رنگ شقایق شد
گناهم چه بوده که عشقم تویی
تمام وجودم سراپا تویی
گناهم چه بوده مه دلخسته ام
دلم را به مهرت گرو بسته ام
گناهم چه بوده که عاشق شدم
ز دوری به رنگ شقایق شدم
:: موضوعات مرتبط:
عکس ,
عکس عاشقانه ,
عکس عاشقانه با متن ,
شعر ,
شعر عاشقانه ,
داستان ,
داستان عاشقانه ,
مطالب عاشقانه ,
مطلب عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
گناهم چه بوده به جز عاشقی ,
:: بازدید از این مطلب : 825
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : یک شنبه 8 اسفند 1389 |
نظرات ()
|
|
در كنج دلم عشق كسی خانه ندارد
كس جای در این منزل ویرانه ندارد
دل را به كف هر كه دهم باز پس آرد
كس تاب نگهداری دیوانه ندارد
:: موضوعات مرتبط:
عکس ,
عکس عاشقانه ,
عکس عاشقانه با متن ,
شعر ,
شعر عاشقانه ,
داستان ,
داستان عاشقانه ,
مطالب عاشقانه ,
مطلب عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
در كنج دلم عشق كسی خانه ندارد ,
:: بازدید از این مطلب : 733
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : یک شنبه 8 اسفند 1389 |
نظرات ()
|
|
در تصویر اول پرنده ماده زخمی روی زمین افتاده و منتظر شوهرش می باشد.
در تصویر دوم پرنده نر برای همسرش با عشق و دلسوزی غذا می آورد.
بقیه در ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
عکس ,
عکس عاشقانه ,
شعر ,
شعر عاشقانه ,
داستان ,
داستان عاشقانه ,
مطالب عاشقانه ,
مطلب عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
تصاویری از عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 407
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 |
نظرات ()
|
|
یکی بود یکی نبود .
یک مرد بود که تنها بود .
یک زن بود که او هم تنها بود .
زن به آب رودخانه نگاه میکرد و غمگین بود . مرد به آسمان نگاه میکرد و غمگین بود .
خدا غم آنها را میدید و غمگین بود .
خدا گفت : شما را دوست دارم ، پس همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید .
مرد سرش را پایین آورد .
مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید . زن به آب رودخانه نگاه کرد و مرد را دید .
خدا به آنها مهربانی بخشید و آنها خوشحال شدند . خدا خوشحال شد و از آسمان باران بارید .
مرد دستهایش را بالای سر زن گرفت تا خیس نشود . زن خندید .
خدا به مرد گفت : به دستهای تو قدرت میدهم تا خانه ای بسازی و هر دو در آن زندگی کنید .
بقیه داستان در ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
عکس ,
عکس عاشقانه ,
داستان ,
داستان عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
اولین عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 445
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 بهمن 1389 |
نظرات ()
|
|
|
|
|